عبور از تابوهای سرزمین مادری
به گزارش وبلاگ هوانورد، حسین آتش پرور معتقد است داستان نویسان مهاجر در فضای متفاوت به تابوهایی می پردازند که در سرزمین مادری شان وجود دارد. او دوری از ریشه ها و نبودن در زمین و خاک خود را از وجوه آسیب پذیری ادبیات مهاجرت می داند که به گفته او کم کم باعث فراموشی بخشی از فرهنگ نویسنده می شود.
این داستان نویس در گفت وگویی مکتوب با وبلاگ هوانورد از شرایط ادبیات مهاجرت می گوید؛ به این که چطور نویسندگان مهاجر در زمان و زبان جا می مانند اشاره می کند، از این که دوری از ریشه ها و نبودن در زمین و خاک خود کم کم باعث فراموشی بخشی از فرهنگ نویسنده می شود می گوید و این را معجزه ادبیات می داند که گذشته را به آینده می رساند.
متن گفت وگو با حسین آتش پرور را در ادامه می خوانید.
وقتی نویسنده در زمان و زبان جا می ماند
نمود مقوله مهاجرت در آثار ادبی (خصوصا در آثار داستانی) را به ویژه در سال های اخیر چگونه می بینید؟
مهاجرت پدیده ای است که به عوامل بی شماری بستگی دارد و می باید از زاویه های گوناگون و در زمان های مختلف به آن نگاه کرد. پدیده ای که در دوران معاصر چه در داخل به صورت جابه جایی جمعیت و چه در رفتن به خارج شتاب بیشتری پیدا کرده. عواملی که باعث مهاجرت می شود به جز حوادث طبیعی مثل خشکسالی ها، سیل، زلزله، جنگ، توسعه نیافتگی و نداشتن امنیت به شکلی است. از طرفی بستر آماده سفرهای راحت تر نسبت به گذشته در جابه جایی انسان و مهاجرت ها می تواند اثرگذار باشد.
مساله مهمی که در مهاجرت وجود دارد، این است که انسان مهاجر گذشته اش را با خود حمل می کند؛ زبان، فرهنگ، آداب و رسوم و رخدادهای آن را با خود به این سو و آن سو می برد، هنوز در زمان و سرزمین مادری اش زندگی می کند و آبشخورش در مهاجرت می شود. در چنین موقعیتی است که او اینرسی سکون پیدا می کند.
در دوران تازه نسلی از نویسندگان و داستان نویسانی که پایه و بدنه اصلی ادبیات ما را شکل می دهند، کسانی هستند که در داخل مهاجرت کرده اند: نیما یوشیج، صادق چوبک، سیمین دانشور، ابراهیم گلستان، احمد محمود، ساعدی، براهنی، گلشیری، دولت آبادی، درویشیان، نسیم خاکسار، فرهاد کشوری ، قاضی ربیحاوی، منیرو روانی پور، مندنی پور و ... به فرهنگ، زبان و سرزمین مادری شان وفادارند و بخش مهمی از داستان نویسی و ادبیات ملی ما را ساخته و شکل می دهند که جایگزینی ندارد.
به خاطر داشته باشیم نویسنده ای که مهاجرت می کند، انسانی اندیشمند و خلاق است. در هیچ کارخانه ای نمی توان انسان فرهنگ ساز و نویسنده ساخت. ماشین نیست که بشود از خارج وارد کرد. در ادبیات چه کسی را می توان جایگزین براهنی یا مثلا گلشیری یا هر کدام دیگر کرد؟
بسته به شرایط، مهاجرت می تواند باعث دگرگونی و ارتقاء سطح آثار ادبی به ویژه داستان شود و نگاه ما را با جهان هماهنگ کند. همچنان که مهاجرت نسل اول داستان نویسی ایران چنین شرایطی را به وجود آورد و داستان نویسی مدرن ایران را پایه ریزی کرد؛ جهتی که باعث توسعه و اثرگذاری بر فرهنگ شد و ادبیات را به میان مردم آورد. به شکلی که محمدعلی جمال زاده در اولین اثر مدرن داستانی خود یکی بود، یکی نبود از مردم برای مردم و با زبان مردم نوشت. هرچند که قبل از او زین العابدین مراغه ای در سیاحت نامه ابراهیم بیک و دهخدا در چرند و پرند این جهت را برای ورود به زبان مردم هموار کرده بودند.
جمالزاده، هدایت و بزرگ علوی در دوران تازه، اولین نسل مهاجرانی هستند که داستان نویسی ما را متحول کردند.
نویسندگان زیادی به ویژه داستان نویسان نسل سوم در مهاجرت زندگی می کنند. دوری از سرزمین مادری بی شک در اثرگذاری کمی و کیفی آثارشان موثر است. این که چطور با جهان و ادبیات جهانی ارتباط داشته باشند، در خلق آثارشان بازتاب دارد و این به فردیت و خلاقیت آن ها بستگی دارد.
نکته قابل تاملی که در داستان نویسان مهاجرت دیده می شود، این است که در فضای متفاوت به تابوهایی می پردازند که در سرزمین مادری شان وجود دارد. تابوهایی که بیشتر رویکردی سیاسی، اروتیک و عقیدتی در راس آن ها قرار می گیرد. اما نکته ای را که نباید فراموش کرد این است که گاه پرداختن بیش از آن چه در داستان لازم است، داستان را از داستانیت خود به عنوان یک اثر هنری دور می کند و این در برخی از آثار، بیشتر از رویکرد ادبی و هنری اثر به چشم می خورد.
وجه دیگر آسیب پذیری ادبیات مهاجرت، دوری از ریشه ها و نبودن در زمین و خاک خود است که کم کم باعث فراموشی بخشی از فرهنگ نویسنده می شود. هنگامی که ابراهیم گلستان در برخی از گفتارش از واژه قزمیت استفاده می کند، مشخص می شود که هنوز در زبان دهه 40 و 50 زندگی می کند و یا هنگامی که بزرگ علوی درباره طرح های داستان علویه خانم هدایت صحبت می کرد بعد از گشتن در پی واژه مناسب از واژه رسم به جای طرح استفاده کرد؛ این ها نشان دهنده این است که نویسنده در زمان و به تبع آن در زبان جا مانده است و گوشه ای از آسیب های مهاجرت را در ادبیات نشان می دهد.
در نمونه تجربه شده آن جمال زاده، بزرگ علوی، تقی مدرسی و ابراهیم گلستان بهترین آثار داستانی خود را در سرزمین مادری خویش خلق کرده اند.
به خانه تکانی در دیدگاه های خود نیاز داریم
آیا می توان تفاوتی در شیوه نگاه نویسندگان و شاعران به این مقوله نسبت به گذشته دید؟
شرایط مهاجرت و مهاجران در هر دوره ای فرق دارد. بر همین مدار شرایط و موقعیت اجتماعی - سیاسی سرزمین مادری و سرزمینی که به آن مهاجرت می کنند هم متفاوت می شود، از طرفی شرایط جهانی، اینترنت و دوران فناوری اطلاعات را در دوسه دهه اخیر که انقلابی در ارتباطات به وجود آورده اند، نمی توان نادیده گرفت.
هنگامی که در روز میلیون ها نفر در جهانی مجازی از مرزهای جغرافیایی بدون گذرنامه عبور و در جهان سفر و مبادله اطلاعات می کنند، ما به خانه تکانی در دیدگاه های خود نیاز داریم. وقت آن رسیده است که مرز دیدگاه های خود را در تابوها جابه جا کنیم و با پافشاری بر گذشته ها باعث عقب ماندگی خود و دیگران نشویم. اگر خودمان نمی خواهیم متحول شویم، جلو رشد دیگران را نگیریم و ادبیات و فرهنگ را محدود نکنیم. فراموش نکنیم که جلو رشد فرهنگ را نمی توان گرفت. فلسفه وجودی انسان در تحول و تکثرگرایی است.
مهاجر گرفتار ریزش می شود
کیفیت غالب آثار ادبیات مهاجرت را در سال های اخیر در چه سطحی می بینید؟
برجستگی ادبیات مهاجرت در عبور از تابوهایی است که در سرزمین مادری وجود دارد. در کل، مهاجر چشمه اش سرزمین مادری و زبان اوست. وقتی از این ها دور می شود و فاصله می گیرد، چون در آن ها زندگی نمی کند، خواه ناخواه گرفتار ریزش می شود. دیگر این که دچار محدودیت در ارتباط است. اگر چه امروز بخشی از این محدودیت با بودن فضای مجازی حل می شود، اما مساله ای است که نمی توان آن را نادیده گرفت.
همچنان که در قبل اشاره شد، در مهاجرت که دیگر سانسوری در ادبیات نیست، نویسنده مهاجر بیشتر در پی تابوزدایی هاست تا وجه ادبی - هنری و همچنان این موضوع و رخداد است که داستان را به پیش می برد.
معجزه ادبیات
فضای ادبیات مهاجرت را به لحاظ امید به زندگی چگونه می بینید؟ فضایی روشن یا همراه با ناامیدی و سیاهی؟
ادبیات در ذات خود امیدبخش و آینده ساز است. اگر خراب می کند، برای ساختن جهانی نو، شاداب و روشن است و این معجزه ادبیات است که گذشته را به آینده می رساند. انسان ها را به هم نزدیک می کند. این گوهر کلی ادبیات است و ادبیات مهاجرت هم که تابعی از آن است، نمی تواند جز این جهت برود و نمی رود. اگر سیاهی یا تیرگی را نشان می دهد، برای روشن کردن چراغ حال و آینده است. برای روشن کردن راه است. برای آن است که می خواهد جایی را سبز و خنده را نقاشی کند. باغی سبز و خرم که همه در آن سهمی از شادی داشته باشند.
منبع: خبرگزاری ایسنا